سلام. اين مدت وبلاگتون رو خوندم.البته هنوز نه همش رو! چون اين روزا راحت تو نت نمي تونم بيام! ولي تا جايي که توفيق پيدا کردم خوندم.اولش که خسته نباشيد به خاطر وبلاگ خوبتون. چقدر دلم مي خواست منم يه وبلاگ راجع به دفاع مقدس(بيشتر شهادت) داشتم. اگه هنر نوشتن داشتم حتمي يه دقيقه هم معطل نمي کردم! ولي حيف!! ما از اين هنرها نداريم.
خب بريم سراغ وب شما. من چون يه کمي عقبم راجع به مطالب قبلي نظر ميدم.البته مطالب جديدتون رو هم خوندم ها! ولي من دوست دارم راجع به خاطرات يا همون داستانها تون نظر بدم.خب سر جمع وبلاگ خوبي دارين با خاطرات زيبا و يه قلم ساده و قشنگ که آدم رو واقعا جذب مي کنه.البته ببخشين مي دونم من در حدي نيستم که نظر بدم راجع به نويسندگي! ولي يه چيزي که هست من فکر کردم شما داستان هم مي نويسيد. ولي هر چي خوندم فقط خاطره نويسي بود.- که البته اينم خيلي خوبه- ولي خدايي اگه داستان هم مي نويسيد بياين راجع به اون موقع ها داستان بنويسين. داستان راستان!....منظورم اينه که لازم نيست ما حتما بدونيم قهرمان داستان کيه!مهم اينه که اين قهرمانها وجود داشتن. و داستانهايي که ما مي نويسيم عين واقعيته ولي همراه شده با هنر. منظورم اينه که انتقال ارزشها قائم به شخص نباشه! شخص مهم نيست! چيزي که اشخاص رو ساخته مهمه! ببخشين اينقدر جدي حرف زدم ها! ميدونيد من خيلي خوشحال شدم وقتي ديدم تو وبلاگتون نوشتين مي خواين از اون روزها بگين.اونم با ابزار نوشتن. و با هنر نويسندگي! واسه همين تند تند مطالب وبتون رو خوندم تا اونجا که تونستم.حالا باقي بحث رو بذاريم واسه بعد!! خلاصه اينکه آقا ما داستان مي خوايم. هر چه زودتر!! اينم دستور نبود ها! ما کي باشيم ...
خب اينقدر نوشتم که جبران ننوشتنهام شد فک کنم!!انشا ا... عمري باشه لينکتون مي کنم. راستي از همين جام يه سلام به استاد که اينجا رو از ما مخفي کردن!يه سلام به آقا سيد لبگزه که....بگذريم خودشون حتما مي دونن! يه سلام هم به يه مسافر که اينجا ميان ولي وبلاگ ما.....خب ديگه ديديم همه اينجا جمعن از فرصت استفاده کرديم.راستي مهرورزي ما هم هست ها! تا حذفش نکردم وقت رو غنيمت بشمريد!