درد دل با خوانندگان:
گاهي فكر مي كنم كه كمي هواي نفس در اين وبلاگ هست. حب و بغض ها گاهي خالصانه نيست. البته مشكل فقط از نيت است و الا در تمام جهت گيري ها به نظرم راه درست را برگزيده ام. گاهي دلم مي خواهد كه وبلاگ را كلاً حذف كنم، اما راه خوبي هم به نظر نمي رسد. چون يقيناً بودش بهتر از نبودش است و با حذف وبلاگ عزيزاني را ناراحت خواهم كرد. كارهاي روزمره هم مزيد بر علت شده. منتظر بودم كه خط تلفن قطع شود تا مدتي به ديگر كارها بپردازم. اما يكي از بستگان كه مي خواهد از اينجا به اينترنت وصل شود، قبض تلفن را پرداخت كرده و مرا نيز مقروض خود ساخته. چه بايد كرد؟ در حالي كه نشاني بيش از 100 وبلاگ كه با امپراطور ارتباط داشتند را يادداشت كرده بودم كه خبرشان كنم مطالبم را بخوانند و كارم را جدي تر از قبل ادامه دهم، اما نكاتي كه ابتدا گفتم باعث شد شك كنم.
همين چند دقيقه پيش و در دل شب چند دقيقه فكر كردم. نتيجه اين شد:
چند مطلب نوشته ام كه تا 11 مرداد وبلاگ هر 5 يا 6 روز يك بار اتوماتيك به روز مي شود. تا آن روز به دنبال كارهاي اساسي مي روم و نمي دانم در اين مدت همت مي كنم كه اصلا نيايم يا گاهي مي آيم و برخي كامنت ها را مي بينم و شايد جوابي كوتاه ...؟ نمي دانم.
بعد از 11 مرداد هم نمي دانم چه خواهد شد. دوباره بايد فكر كنم. روح متلاطمي دارم اين روزها و ابايي ندارم كه بگويم. از شما چه پنهان كه به ياد روزهاي خوب دفاع مقدس از بلاگستان - حتي پارسي بلاگ - دلم گرفته است. دلم از منم زدن ها و من و ماها گرفته است. دلم از كساني كه خود را قيم ديگران مي دانند و به بركت نت استاد مي شوند گرفته است. مي ترسم خودم هم به همين ورطه گرفتار شوم. موقتاً مي روم و بعد فكر مي كنم كه چه بايد كرد؟! دوستاني كه لطف دارند هواي وبلاگ و كامنت ها را داشته باشند. اگر مسئله اي پيش بيايد شما بي خبر نخواهيد ماند. مطمئن باشيد كه ان شاءالله پايان كار اين وبلاگ مجهول نخواهد بود. تا همين جا هم بعضي دوستان هستند كه مرا بشناسند. اگر هم آقا مسعود بخواهد حاضرم آشنايي بدهم. آقا مسعود و سيد (لبگزه) و آقاي يزدي حسنشان اين است كه خود را معرفي كرده اند. و البته خواهر جديدالورود مقدم. انگار دارم به ابهامات اضافه مي كنم. ممكن است دوستان به اين فكر بيفتند كه ماجراي سزار داستان امپراطور اينجا دارد به واقعيت مي پيوندد؟! دوستان! هواي اينجا را داشته باشيد. فعلاً خدا نگه دار.