سلام برادر .
شب بخير ، هرچند وارد روز دوشنبه شده ايم به اصطلاح .
اين ور اونور تبليغ مي فرماييد كه داريد مي رويد .
امير عباسي كه من مي شناسم ( جبهه ) را ترك نمي كند ، آنهم وقتي كه تمام مشكلاتي كه مملكت دارد از تهاجم دشمن خارجيست بقول خودش .
راستي فردا نگي كه دشمن از ميدان بدرت كرد ها .
ازما گفتن بود برادر .
سلام عليكم !
خب امير عباس هم مي تواند مثل سزار باشد يا نباشد ، نه ؟
خصوصا وقتي هم كه دارد مي رود و ما جز نامي مثل نام سزار از ايشان نداريم .
برادرتان = احمدعلي يزدي ، دوشنبه 19/4/1385 خوي .
خواهرمان را تنها نگذاريد:
http://ghalamranje.parsiblog.com
هوالحق
چه خوب. پس همش توهم بود . مي دونستم.
ما كه خيلي محو وبلاگتون شديم
يه سوال كداي قالبي كه فرمودين خدمتتون رسيد؟
مي دونين من با ديدن وبلاگ شما يا نظرات شما ياد يكي از بزرگوارايي مي افتم كه تو اون وبلاگ راهنماييمون مي كردن . نمي دونم چرا؟ شايدم ارتباطي نباشه ولي ناخودآگاه اين فكر تو ذهنم مياد!!!!!!!! خودتون اگه خواستين به استاد دلفان سربزنين. اينم آدرسشون:
http://www.hajomran.blogfa.com/
سلام
خسته نباشيد و خدا قوت ... اولا نهايت تشكرم رو بخاطر حضورتون در وبلاگ ياران عاشق از محضرتون دارم ...دوم وبلاگ خوبي داريد ..
سوم التماس دعا ..... يا فاطمه زهرا س ادركني
اخوي سلام
كي و كجا وعده ديدار ما ؟
سلام برادر
دارم مي نويسم !
اي داد بي داد... از شومي قدم منه؟ كجا برين؟
اگه دوستان خودم اين حرف رو مي زدن چون تجربه ي كوچولويي در اين زمينه دارم يه طومار براشون سخنراني مي كردم. اما شما كه بزرگواريد و
خودتون خيلي خيلي خيلي زياد از ما جلوتريد.
به نام خدا
سلام ! ممنونم كه به وبلاگ من سر زديد . از مطلبتون استفاده كردم . فعلاً يا حق
سلام.
نه نه باور كردني نيست. يك مدت گرفتاريد؟ بسيار خوب اما بعدش نه. حرفش را هم نزنيد. اگر شما نباشيد ما روايت را از زبان كه بشنويم؟ مگر چند نفر مثل شما در اين وبلاگستان هستند كه گاهي به خلوص هم فكر كنند. يك وقت خودتان را نگيريد تعريفتان را نمي كنم. اما شما چيزهايي ديده ايد كه ماها نديده ايم. براي همين هم هست كه به ياد خلوص مي افتيدو مي خواهيد درويش بش... ببخشيد ديگه كتيابي نمينويسم
ميخواهيد درويش بشيد؟ ميخواهيد فرار كنيد بريد يه گوشه خلوت. پس كي دينتونو ادا ميكنيد؟ يادتون رفته مديونيد؟ شما مديونيد. مديون به من كه بايد برام حرف بزنيد يعني وظيفتونه. مديون رفيقاتون هستيد كه رفتند و شما رو گذاشتن كه بگيد. مديون اين مردميد. مديون اماميد كه گفت من دست و بزوتونو ميبوسم. به همين رحتي ميخواهيد بريد؟ حتما ما هم بگيم ميل ميل شماست... نه نه ميل ميل شما نيست بايد بمونيد بايد تعريف كنيد بايد ياد بديد بايد گريمون بندازيد بايد بخندونيدمون بايد نهيب بزنيد بهمون نه برادر حالا وقت رفتن نيست حالا ... به خدا گريم گرفته نه كه بخوام دل بسوزونيد ميخوام بدونيد كه الكي نيست كه بياييد و بريد.
وقت نداريد. خوب هفته اي يه مطلب بنويسيد كوتاه. من قول ميدم كه اگه نظري داديم جواب نخواهيم. اصلا اگه ميخواهيد نظراتو خصوصي كنيد و نمايش نديد. اما بنويسيد بمونيد. خواهش ميكنم بمونيد
با آرزوي توفيق و سربلندي براي شما
درد دل با خوانندگان:
گاهي فكر مي كنم كه كمي هواي نفس در اين وبلاگ هست. حب و بغض ها گاهي خالصانه نيست. البته مشكل فقط از نيت است و الا در تمام جهت گيري ها به نظرم راه درست را برگزيده ام. گاهي دلم مي خواهد كه وبلاگ را كلاً حذف كنم، اما راه خوبي هم به نظر نمي رسد. چون يقيناً بودش بهتر از نبودش است و با حذف وبلاگ عزيزاني را ناراحت خواهم كرد. كارهاي روزمره هم مزيد بر علت شده. منتظر بودم كه خط تلفن قطع شود تا مدتي به ديگر كارها بپردازم. اما يكي از بستگان كه مي خواهد از اينجا به اينترنت وصل شود، قبض تلفن را پرداخت كرده و مرا نيز مقروض خود ساخته. چه بايد كرد؟ در حالي كه نشاني بيش از 100 وبلاگ كه با امپراطور ارتباط داشتند را يادداشت كرده بودم كه خبرشان كنم مطالبم را بخوانند و كارم را جدي تر از قبل ادامه دهم، اما نكاتي كه ابتدا گفتم باعث شد شك كنم.
همين چند دقيقه پيش و در دل شب چند دقيقه فكر كردم. نتيجه اين شد:
چند مطلب نوشته ام كه تا 11 مرداد وبلاگ هر 5 يا 6 روز يك بار اتوماتيك به روز مي شود. تا آن روز به دنبال كارهاي اساسي مي روم و نمي دانم در اين مدت همت مي كنم كه اصلا نيايم يا گاهي مي آيم و برخي كامنت ها را مي بينم و شايد جوابي كوتاه ...؟ نمي دانم.
بعد از 11 مرداد هم نمي دانم چه خواهد شد. دوباره بايد فكر كنم. روح متلاطمي دارم اين روزها و ابايي ندارم كه بگويم. از شما چه پنهان كه به ياد روزهاي خوب دفاع مقدس از بلاگستان - حتي پارسي بلاگ - دلم گرفته است. دلم از منم زدن ها و من و ماها گرفته است. دلم از كساني كه خود را قيم ديگران مي دانند و به بركت نت استاد مي شوند گرفته است. مي ترسم خودم هم به همين ورطه گرفتار شوم. موقتاً مي روم و بعد فكر مي كنم كه چه بايد كرد؟! دوستاني كه لطف دارند هواي وبلاگ و كامنت ها را داشته باشند. اگر مسئله اي پيش بيايد شما بي خبر نخواهيد ماند. مطمئن باشيد كه ان شاءالله پايان كار اين وبلاگ مجهول نخواهد بود. تا همين جا هم بعضي دوستان هستند كه مرا بشناسند. اگر هم آقا مسعود بخواهد حاضرم آشنايي بدهم. آقا مسعود و سيد (لبگزه) و آقاي يزدي حسنشان اين است كه خود را معرفي كرده اند. و البته خواهر جديدالورود مقدم. انگار دارم به ابهامات اضافه مي كنم. ممكن است دوستان به اين فكر بيفتند كه ماجراي سزار داستان امپراطور اينجا دارد به واقعيت مي پيوندد؟! دوستان! هواي اينجا را داشته باشيد. فعلاً خدا نگه دار.
ممنون
نظر لطف شماست.