• وبلاگ : روايــت فجـــر
  • يادداشت : از ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست !
  • نظرات : 6 خصوصي ، 18 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + باران 

    دوست عزيزم آقاي امير عباس سلام

    ممنون از اينکه به وبلاگم اومدين.به مهرورزي! اسمش با خودشه من خونه ام رو (يعني وبلاگم رو )درست کردم واسه مهرورزيدن! همون اشدا علي الکفار و رحما ء بينهم.از اينکه اومدين خيلي خوشحالم حتما ميدونين چرا شايدم نميدونين. پس ميگم.منم يه جوونم مثل همه ي جونهاي اين سرزمين.که دوست داره بدونه از اون زمان! از دفاع مقدس از خوبيهايي که شماديدين و ما شنيديم.حتما لازم نيست که بگم من مدتهاست دنبال داستان نويسان دفاع مقدس مي گردم. که بخونم آثارشون رو و لذت ببرم! روز اول هم با اشتياقي که هنوز نمي تونم توصيفش کنم اومدم وبلاگ شما.هنوزم دوست دارم وبلاگتون رو. اما اينجا اومدم راجع به سزار بگم. ببينيد من تقريبا از وقتي مي نويسم در وب، حدود هشت هاهه که سزار رو مي شناسم به واسطه ي يکي از بهترين دوستانم. اما بر خلاف همه ي کساني که ميان وبلاگ سزار نه خودم رو از آدمهاي سرزمينش مي دونم نه اونقدر دوستدار سزارم. بله درست من دوستدار مردان دفاعم!! ولي قبلا که عرض کردم!! حتي واسه شما هم تو نوشته هام نوشته ام که شخص مهم نيست آرماني مهمه که اشخاص رو ميسازه! اما منم دوست دارم حقيقت ماجرا رو بدونم.به خاطر اينکه سزار هم مي نوشت نويسنده بود و من هميشه در سر زمينش بودم(اين به اين معني نيست که نوشته هايش رو مي پسنديدم که با اکثر آنچه مي نوشت احساس قرابت نداشتم.اما چيزي در نثرش بود که به خواندن قصه هايش مي ارزيد!و حسي که ما رو به سالهاي دفاع مي برد که به خاطر همه ي اينها از سزار ممنونم.)البته خيلي کم براش کامنت دادم و الان هم که ميرم و مي خونم مطالبش رو دليل خصوصي دارم! نه اينکه به خاطر سزار باشه.شايد همه ي وبلاگ سزار رو بگرديد از من چند کامنت بيشتر پيدا نکنيد تو اين مدت هشت ماه! حتي پس از شهادتش(؟)من هيچ کامنتي براي تسليت نفرستادم! اينها رو نوشتم که بگم نوشتن اون شعر در وبلاگم کمترين مخاطبش سزار بود........(مخاطبش رو شايد بعد برايتان گفتم خدا ميداند!)و اينکه من به عقايد شما راجع به سزار توهين نکردم نه رد مي کنم نه تاييد! چون هنوز حقيقت ماجرا برام روشن نيست! سينه الکي هم زير هيچ پرچمي نمي خوام بزنم! اينها رو نوشتم چون از کامنتتون تلخي حس کردم! تلخي اي که مشخص بود خودتون رو هم آزار داده .دوست عزيزم اقاي امير عباس از اين موضوع بگذريم بالا خره گذر زمان حقيقت ماجرا رو روشن خواهد کرد.

    اما راجع به وبلاگ خودتون...اول اينکه يه جايي خوندم که نوشته بوديد"يك نكته ديگر اينكه بنده شايد وبلاگ را ترك كنم، اما عرصه ي مقابله با تهاجم فرهنگي بيگانه را به ياري خدا ترك نخواهم كرد.در ميان كارهايي كه مي توانم انجام دهم، وبلاگ كم اثرترين آنهاست." خوب ما نشنيده مي گيريم ايشا ا... که هستيد ما تازه پيداتون کرديم .دوم من شديدا منتظر داستانتون هستم ايشا ا... علاوه بر سوخت و سوز دير و زود هم نداشته باشه!سوم اينکه منم دو سه تا داستان تو وبلاگم دارم راجع به دفاع. مال خودم نيست البته. هنر يکي از دوستانه. از اونجا که شما خودتون اينکاره ايد(داستان نويسي رو عرض مي کنم) خيلي دوست دارم اونها رو هم بخونيد ونظر تون رو به عنوان يه منتقد بگيد منتظرم ها!(البته اميدوارم که قبول بفرماييد! نظر شمابه عنوان کسي که خودش هم راجع به دفاع مي نويسه برام مهمه!)ديگه اينکه دوست داريم بياين مهرورزي هر چه بيشتر!مخصوصا که ميخوام يه تغييراتي توش بدم شايد شد مال شهدا ا.... العلم...خدا رو چه ديدي؟خب من هم نوشتم اميدوارم تلخ نبوده باشه اگرم بود شما ببخشيد ديگه! ما نسل سومي ها همينيم!(اين ها رو با خنده نوشتم!!)خب آقا امير عباس فعلا با اجازه و به اميد ديدار دوباره!