سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امام خامنه‌ای: با رفتن سردار شهید قاسم سلیمانی به حول و قوّۀ الهی کار او و راه او متوقّف و بسته نخواهد شد، ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او آلودند. (13 دی 1398)
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
جانم فدای امام خامنه‌ای
امیر عباس
فکر می‏ کنم کارهای زیادی هست که باید انجام بدهم و با امید زندگی می ‏کنم.
اخبار مرتبط با امام خامنه‌ای
جدیدترین خبرها
خبرهای برتر
خبرهای پربازدید
خبرهای برگزیده

مقدمه: چند تن از دوستان از خاطره ی نخستین اعزام استقبال کردند. حتی یک برادر هنرمند در ای-میلی خواستار پی گیری ماجرا به جهت بهره برداری شده اند. از این رو به جز مطالب پراکنده ای که در وبلاگ خواهم نوشت، هر گاه بنای درج خاطره باشد، ادامه ی نخستین اعزام نوشته خواهد شد. البته هر قسمت با نامی جدید تا ملال آور نباشد. بعضی نیز فکر کرده اند که بعضی مطالب حذف شده است، مطلبی حذف نشده و به بخش در همین وبلاگ وبلاگ  مراجعه کنید.

بعد از نماز و ناهار نیروها به خط شدند. سپس با نظم سوار اتوبوس ها شدند و ستون خودروها از پادگان خارج شد و از مسیر خیابان پیروزی به طرف ایستگاه راه آهن به حرکت درآمد. جلو ستون یک تویوتا وانت حرکت می کرد که چند پرچم را به اهتزاز درآورده بود و از بلندگوهایی که بر آن نصب شده بود مارش نظامی و نوحه ی حاج صادق آهنگران پخش می شد. مردم در خیابان ها و پیاده روها به تماشا می ایستادند و اغلب دست تکان می دادند و لبخند می زدند.

ساعت 16 روز 5/5/1362سوار بر قطار تهران - اندیمشک با پایتخت خداحافظی کردیم و 6 مرداد به اندیمشک رسیدیم. چند اتوبوس و مینی بوس منتظرمان بودند. بلافاصله سوار شدیم و راهی مقری به نام انرژی اتمی شدیم. این مقر در نزدیکی آبادان، بعد از دارخوین و در ساحل کارون بود. قبل از انقلاب توسط متخصصین خارجی که روی پروژه ی برق هسته ای کار می کردند ساخته شده بود. در این مقر کمتر ساختمانی به چشم می خورد و به جای آن کانتینرهای مسکونی مجهز به کولرهای گازی پذیرای رزمندگان بود. کانتینرها که هر کدام دو اتاق داشتند، با ترتیب خاصی کنار هم چیده شده بود. هر 4 تا از آنها به نحوی کنار هم چیده شده بود تا با هم تشکیل یک مجموعه ی 8 اتاقی بدهند که راهروی در میان داشته باشد. به زودی فهمیدم که مدت زیادی باید در پشت جبهه بود تا زمان رفتن به خط مقدم یا عملیات فرابرسد. در همان بدو ورود سرما خوردم و دلیلش چیزی نبود جز گرمای 50 درجه ای هوا، دمای 15 درجه ای اتاق و بیرون رفتن و برگشتن و نوشیدن آب تگری و استراحت زیر کولر. و این به دلیل کم تجربگی بود. وقتی سرما خوردم تا چند روز تحمل اتاق را نداشتم. در گرمای 50 درجه، سایه ای پیدا می کردم یا حتی زیر آفتاب سوزان می نشستم و باد داغ ِ خرما پزان که به صورتم می خورد لذت می بردم. همین موجب شد که خیلی زود با آب و هوای خوزستان رفیق شوم.

مقر انرژی اتمی تجربه ی مهمی در زندگی ام به شمار می رود. در آنجا با کسانی آشنا شدم که بیشترین وقتشان را صرف عبادت می کردند. در وقت های دیگر هم تسبیحی در دست داشتند و مرتب ذکر می گفتند. البته آن روزها من هنوز به تکلیف نرسیده بودم و در عبادات مثل بقیه جدی نبودم! به لحاظ ظاهری به جز لباس نظامی، همه در داشتن دو چیز مشترک بودند: چپیه و تسبیح.
       پی نوشت: داستان این خواهرمان هم خواندن دارد.[وبلاگ قلم رنجه]


  + یکشنبه 85/4/25 - 7:0 صبح - نویسنده: امیر عباس
 
فهرست یادداشت های این وبلاگ
 
به نام خداوند جان و خرد
جمهوری اسلامی ایران


روایــت فجـــر


عشق فقط یک کلام

سیّدعلی والسّلام


جانم فدای امام خامنه‌ای جانم فدای امام خامنه‌ای جانم فدای امام خامنه‌ای


مشخصات وبلاگ
دوستان
آخرین یادداشت ها
روزانه
نوای وبلاگ
کلید واژه ها
آرشیو
امروز چهارشنبه 103/2/19
وبلاگ سازمان بسیج مستضعفین basij سایت سازمان بسیج مستضعفین basij پایگاه سازمان بسیج مستضعفین basij
سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
خبرنامۀ وبلاگ