سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امام خامنه‌ای: با رفتن سردار شهید قاسم سلیمانی به حول و قوّۀ الهی کار او و راه او متوقّف و بسته نخواهد شد، ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او آلودند. (13 دی 1398)
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
جانم فدای امام خامنه‌ای
امیر عباس
فکر می‏ کنم کارهای زیادی هست که باید انجام بدهم و با امید زندگی می ‏کنم.
اخبار مرتبط با امام خامنه‌ای
جدیدترین خبرها
خبرهای برتر
خبرهای پربازدید
خبرهای برگزیده

اشاره: این مطلب ادامه ی ورود به کادر، و به نوعی ادامه ی مطالب ورود به کادر، مقر انرژی اتمی و نخستین اعزام است.

بعد از صحبت با آقای علوی فهمیدم که در غرب عملیات است و به هیچ وجه بنا نیست که من به منطقه ی عملیاتی اعزام شوم؛ چون از طرفی یکی مثل من را در تعاون نیاز داشتند و از طرف دیگر سن و سال و جثه را در نظر گرفته بودند. دوباره زدم به سیم آخر. به مسئول تعاون گفتم که اگر بنا بود به این حرف ها توجه کنم الآن باید قم باشم. کلیدهایم را تحویل دادم و موقع حرکت بچه ها وسایلم را جمع کردم و به همراه آنها جلو اتوبوس ها به خط شدیم. برادر خلیفه ای آمد و برایم صحبت کرد. از ولایت و شئون فرماندهی گفت و اینکه اگر به حرفش گوش نکنم با ولایت فقیه مخالفت کرده ام. جوابی نداشتم که به او بدهم. وقتی از سلسله مراتب و مخالفت با ولایت صحبت می کرد، تقریباً به گریه افتاده بودم، اما مصمم بودم که کوتاه نیایم. فقط نمی دانستم که اگر متوسل به زور شود چه باید بکنم؟ خوش بختانه زوری در کار نبود. برادر خلیفه ای حالت قهر به خود گرفت و من به همراه نیروها سوار اتوبوس شدم. برادر خلیفه ای هم با راننده ی واحد و تویاتای وانت به عنوان مسئول کاروان همراهمان شد. در راه هر جا برای نماز یا استراحت می ایستادیم، برادر خلیفه ای به من چنان اخم می کرد که می ترسیدم.

روز بعد به روستای چنگوله ی مهران رسیدیم. نزدیک نماز ظهر بود. روستا محل استقرار لشکر بود و محدوده ی وسیعی از آن به بهداری تعلق داشت. یک خانه ی بزرگ تبدیل به درمانگاه و اورژانس و به اصطلاح تبدیل به پست امداد شده بود و چند خانه ی دیگر محل استراحت و یا منزل مسکونی نیروها بود. دو اتاق شیک – از نوع روستایی اش – به گروه ما تعلق گرفت. بعد از استقرار، وقتی نماز خوانده شد و ناهار مختصری خوردم، آقای خلیفه ای آمد و به محض ورود خطاب به جمع گفت:«مبارک است.» من که تصمیم گرفته بودم گردشی در روستا بکنم، از آقای خلیفه ای پرسیدم:«برنامه چیست؟» با اخم گفت:«شما را نمی دانم، اختیارت با خودت است! ولی بچه ها امروز استراحت می کنند.» و وقتی که از کنارش رد شدم تا بیرون بروم گفت:«اگر من مسئولت هستم باید برگردی.» اعتنا نکردم و ابتدا به درمانگاه رفتم. مسئول درمانگاه را دیدم و با او آشنا شدم. از وسایل و تجهیزات آنجا پرسیدم. در نوع خودش و در شرایط جنگی، درمانگاه مجهزی بود. فهمیدم که از امدادگرها در این درمانگاه به صورت کشیک استفاده می کنند. به او گفتم که بعد از ظهر برایم کشیک بگذارد. وقتی داشت از زبان آقای خلیفه ای می گفت که امروز نیازی به کار کردن ما نیست، آقای خلیفه ای هم به درمانگاه رسیده بود. به مسئول پست امداد گفتم :«ایشان خودشان به من گفتند اختیارم با خودم است، شکر خدا هوای مرا همه جوره دارند.» برادر خلیفه ای باز هم اخم کرد. مسئول پست امداد که یک پاسدار رسمی و پزشک یار بود، گفت که ساعت 4 آنجا باشم. به او گفتم که من می خواهم گشتی در روستا بزنم اشکالی ندارد؟ گفت نه و به راه افتادم. خانه هایی که به بهداری تعلق داشت در بلندترین نقطه ی چنگوله بود و به همین دلیل برای دیدن روستا به سمت مرکز آن پایین رفتم. چنگوله در ساحل یک رودخانه ی زیبا ساخته شده بود. در یکی از پیچ های رودخانه تعداد زیادی از نیروهای لشکر را دیدم که شنا می کردند. در آن قسمت، رود به یک تپه ی صخره ای رسیده بود و یک پیچ نود درجه ایجاد شده بود و آنجا به شکل یک استخر درآمده بود. چون شنا بلد نبودم، وقتی مطمئن شدم قسمت کم عمق هم دارد، لباس هایم را درآوردم و مشغول آب تنی شدم. با اینکه نزدیک ساحل بودم، ولی به دلیل سرعت آب و تلاطمی که از شنای نیروها ایجاد می شد، چند بار آب خوردم. آب مزه ی بدی داشت. بعدها فهمیدم که حاوی املاح معدنی و گوگرد است. بعد از آب تنی، زیر آفتاب به سرعت خشک شدم و لباس هایم را پوشیدم. در میان روستا و زیر درختان به یک سلسله چادر رسیدم. از روی تابلوها فهمیدم متعلق به گردان سیدالشهدا است. در اکثر چادر ها نیروها درازکشیده بودند و استراحت می کردند. برخی که بیدار بودند مشغول مطالعه یا نوشتن بودند. حال و هوای چادرها را باصفاتر دیدم. پس از گشتی مختصر به پست امداد رفتم. چون نیروها اغلب استراحت می کردند، مسئول شیفت به اتاق استراحت رفت و تأکید کرد که اگر مشکلی بود حتماً اطلاع دهم. البته شنیده بودم که مراجعات معمولاً به دلیل بیماری است و به همین دلیل کسانی موفق تر بودند که به مسائل پزشک و بیماری ها آشنایی بیشتری داشته باشند. روپوش سفید رنگی را که به همراه آورده بودم پوشیدم و از قفسه ی کتاب ها یک کتاب اطلاعات دارویی بیرون آوردم و مشغول خواندن شدم. به این صورت که از قفسه دارویی را انتخاب می کردم و سپس با مراجعه به کتاب اطلاعاتش را به خاطر می سپردم.

ناگهان چند نفر با سر و صدا وارد شدند. یک از آنها چپیه ای را روی پیشانی گرفته بود و رنگش پریده بود. پرسیدم:«چی شده؟» و یکی از همراهان توضیح داد که در حین شوخی و سنگ پرانی سنگ به پیشانی اش خورده و چون از بخیه می ترسیده به زور آورده اندش. به همان که توضیح داد گفتم که بماند و خطاب به بقیه گفتم:«بیرون.» بعد از کشمکشی کوتاه همراهان را به بیرون فرستادم و به کمک دوست مصدوم مشغول شست و شوی زخم و بخیه زدن شدم. به هنگام تزریق آمپول بی حسی موضعی، برادر بسیجی التماس می کرد که بخیه نزنم. می گفت:«به خدا خوش زخم ام، رویش را ببند خودش خوب می شود!» خلاصه در حین بخیه زدن بودم که دیدم مسئول پست امداد با شتاب وارد شد و گفت:«صبر کن ببینم.» از قرار بسیجیانی که بیرون پست امداد بودند، از ترس کم سن و سالی من رفته بودند و اطلاع داده بودند. با تکان دادن پنس و اشاره به او فهماندم که مشکلی نیست و بی خود مصدوم را نترساند. وقتی محل زخم را نگاه کرد طوری گفت «آفرین» که خیال آن بسیجی و همراهانی که سرک می کشیدند راحت شد. بالای ابرویش نیاز به حدود 5 بخیه داشت و مشغول انجام آن بودم. به دلیل اینکه با اصرار خودم نوبت کشیک را قبول کرده بودم (که البته به دلیل شلوغی و ماجرا جویی ام بود) و با این اتفاق و زدن بخیه ها، خیلی زود به عنوان یک امدادگر کار بلد و علاقمند معروف شدم. روز بعد با کادر بهداری آشنا شدم و فهمیدم که این همه امدادگر برای کار کردن در این پست امداد نیاز نیست. بنا بود اکثر آنها در گردان های رزمی تقسیم شوند. حتی به ذهنم خطور نکرد که به گردان بروم. تا همان جا هم با سلام، صلوات و با تمرّد رفته بودم. ولی فکرش را که می کردم، می دیدم حضور در گردان رزمی و شرکت در عملیات، آن چیزی است که به خاطرش این همه زحمت کشیده ام!


  + چهارشنبه 85/5/18 - 6:0 صبح - نویسنده: امیر عباس
 
فهرست یادداشت های این وبلاگ
 
به نام خداوند جان و خرد
جمهوری اسلامی ایران


روایــت فجـــر


عشق فقط یک کلام

سیّدعلی والسّلام


جانم فدای امام خامنه‌ای جانم فدای امام خامنه‌ای جانم فدای امام خامنه‌ای


مشخصات وبلاگ
دوستان
آخرین یادداشت ها
روزانه
نوای وبلاگ
کلید واژه ها
آرشیو
امروز چهارشنبه 103/2/19
وبلاگ سازمان بسیج مستضعفین basij سایت سازمان بسیج مستضعفین basij پایگاه سازمان بسیج مستضعفین basij
سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
خبرنامۀ وبلاگ