سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امام خامنه‌ای: با رفتن سردار شهید قاسم سلیمانی به حول و قوّۀ الهی کار او و راه او متوقّف و بسته نخواهد شد، ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او آلودند. (13 دی 1398)
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
جانم فدای امام خامنه‌ای
امیر عباس
فکر می‏ کنم کارهای زیادی هست که باید انجام بدهم و با امید زندگی می ‏کنم.
اخبار مرتبط با امام خامنه‌ای
جدیدترین خبرها
خبرهای برتر
خبرهای پربازدید
خبرهای برگزیده

پیش درآمد: روایت خاطرات جبهه آسان نیست. آن همه بٌعد و جذابیت دارد که انتخابِ زوایای کار به آسانی مقدور نیست. برای ادامه‏ی همین خاطره نمی‏دانم به صورت خطی و گام به گام توضیح دهم؟ یکسره لحظه‏ی سال تحویل را بگویم؟ از رزمندگان و روابط بگویم؟ جزایر مجنون را توصیف کنم؟ سختی یا راحتی ماندن در جزیره را بگویم؟ از شهدا و مجروحین و نحوه‏ی آتش دشمن بگویم؟ از چه بنویسم؟ نمی‏توانم صبر کنم تا نظر مخاطبِ روزانه‏ی وبلاگ را بدانم، چرا که نگاهم فقط به بازدیدکنندگان فعلی و آمار بازدید و کامنت نیست. این است که تلاش می کنم در یکی دو پست تمام ماجرا را عرض و به قولم عمل کنم و سپس اگر توفیق بود، خاطراتِ پراکنده و مربوط به آن درج خواهد شد؛ دعا بفرمایید!

وقتی دیدم تک‏تیراندازها در گروهان ضدزره جایی ندارند، رفتم به مسئول دسته گفتم:«من که می‏دانید، اصالتاً امدادگرم!» مسئول دسته با اخم گفت:«موقع سازمان‏دهی هر چی بهت گفتند که امدادگر خوبی هستی، گفتی نخیر می خواهم تک تیرانداز باشم، حالا می‏گویی من امدادگرم؟ تازه گردان 18 تا امدادگر دارد که فقط 6 نفرشان اعزام می شوند؛ بیخود زور نزن!» و به نتیجه نرسیدیم. چاره را در این دیدم که به سردار شهید کلهر مراجعه کنم. خوش‏بختانه در عملیات والفجر 4 که امدادگر دسته 1 گروهان 1 گردان سیدالشهدا (س) بودم، شهید کلهر معاون گردان بود و به خوبی مرا می‏شناخت. سلام و علیکی کردم و گفتم:«می‏خواهید من هم به عنوان امدادگر با شما بیایم؟» سردار شهید کلهر با جذبه‏ی مخصوص به خود و با مهربانی گفت :«آره» و رو کرد به محمد جواد خونساری (مدیر کل سیاسی انتظامی فعلی استانداری قم) و گفت:«اسم این را هم بنویس.»

با عجله به چادر دسته رفتم و کوله‏ی شخصی‏ام را جمع و جور کردم. همه تعجب کرده بودند که کارم درست شده و دوستان اشتیاق داشتند با من عکس بگیرند؛ بنده‏های خدا فکر می کردند بناست شهید شوم! تجهیزات نظامی به سرعت تحویل شد و من هم کوله‏ی امدادم را تحویل گرفتم. گروهان ضدزره توسط سردار شهید کلهر سازمان‏دهی شد و به سرعت راهی شدیم. عکس لوگوی وبلاگ مربوط به همین خاطره است. اشتباهی اسمش را 16 سالگی وارد کرده‏ام (در زمان درج تصویر به تاریخ دقت نداشتم و حدودی نوشتم)، اسفند 1362 بود و 15 سالم هم تمام نشده بود!

 
نفر سمت راست اکنون در نیروی انتظامی قم شاغل است. اگر به کسی نگویید جر و بحثی با بغل دستی اش داشت و اخمشان به این دلیل است. نیروها در حال تنظیم تجهیزات و پرکردن خشاب ها هستند. من خشابی به دست چپ دارم و با دست راست فشنگی را به دوربین نشان داده ام که مشخص نیست (الاعمال بالنیات!)


سلاح مال من نیست، امدادگرها سلاح نداشتند، قط یک سرنیزه و دو تا نارنجک! این کلاش فقط برای یادگاری آمده تو بغل من. البته همه می دانستیم که در خط مقدم همه به همه سلاحی مسلح می شوند، چون در خط انواع سلاح ها – به قول معروف – ریخته بود!


حضرت امام خمینی(ره) به رزمندگان توصیه کرده بودند:«با یک دست سلاح و با دست دیگر قرآن را برگیرید» و این عکس ِ نمادین گرفته شد.


  + پنج شنبه 86/1/2 - 5:1 عصر - نویسنده: امیر عباس
 
فهرست یادداشت های این وبلاگ
 
به نام خداوند جان و خرد
جمهوری اسلامی ایران


روایــت فجـــر


عشق فقط یک کلام

سیّدعلی والسّلام


جانم فدای امام خامنه‌ای جانم فدای امام خامنه‌ای جانم فدای امام خامنه‌ای


مشخصات وبلاگ
دوستان
آخرین یادداشت ها
روزانه
نوای وبلاگ
کلید واژه ها
آرشیو
امروز یکشنبه 103/2/16
وبلاگ سازمان بسیج مستضعفین basij سایت سازمان بسیج مستضعفین basij پایگاه سازمان بسیج مستضعفین basij
سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
خبرنامۀ وبلاگ