مثل کلاس درس و با شور و اشتیاق بیشتر، در ردیف اول می نشستم و تمام مطالب را با دقت و موشکافی می شنیدم و یادداشت برمی داشتم. پس از یک ماه دوره ی نظری به اتمام رسید و با توجه به مطالب کتاب کمک های اولیه (اثر شهید فیاض بخش) امتحان به عمل آمد. پس از آن می بایست یک دوره ی عملی 15 روزه در بیمارستان های قم طی شود. امدادگران در دسته های 15 تا 20 نفری با توجه به خیابان محل سکونتشان، در بیمارستان های قم تقسیم شدند. البته من با ترفند کاری کردم که در بیمارستان نکویی دوره ی عملی را بگذرانم، چرا که در آن زمان، تنها مرکز فوریت های پزشکی قم در آن بیمارستان بود و به لحاظ کسب تجربه، بودن در آنجا حائز اهمیت بود. در مرکز فوریت های پزشکی نکویی، تقریباً هیچ گاه بی کار نبودیم. روزی نبود که که 10-20 مورد مصدوم با زخم های نیازمند به بخیه و یا شکستگی استخوان نداشته باشیم. بدین ترتیب پس از 15 روز یک پرستار تمام عیار شده بودیم. از پانسمان زخم های سطحی و عمیق گرفته، تا زدن بخیه های چند لایه ای و ترزریقات را به صورت عملی فرا گرفتیم. البته آنچه بیش از همه اهمیت داشت، آشنایی با روحیه ی بیماران و مجروحین گوناگون و یادگیری طرز برخورد با مصدومین مختلف، در کنار کادر مجرب بیمارستان بود.
پس از پایان دوره و کسب امتیاز قبولی، چند روز تا اعزام به جبهه باقی مانده بود و به قبول شدگان اعلام شد که رضایت نامه ی پدر و مادر را برای ثبت در پرونده ارائه کنند. در این حال فهمیدم که دو مانع بزرگ وجود دارد: نخست اینکه خانواده با به جبهه رفتن من مخالف هستند و دیگر اینکه با داشتن 14 سال سن، به لحاظ قانونی نمی توانم به جبهه اعزام شوم! خانواده را شاید می شد یک کاری کرد، اما چون در حین ثبت نام اولیه، مدارک شناسایی و کپی شناسنامه را تحویل داده بودم، راهی باقی نمانده بود.
ادامه دارد.
پی نوشت: به نظرم می رسد که آیندگان حق دارند از جزئیات اعزام رزمندگان مطلع شوند و به همین دلیل تصمیم گرفته ام به جای انتخاب لحظاتی از خط مقدم، جزئیات اعزام را نیز بنگارم. دوستانی که مطلب را می خوانند اگر نظری در این خصوص دارند، حتماً بفرمایند و اگر مطلب را لایق نظر دادن نمی دانند، می توانند به صورت خصوصی اعلام کنند.
عشق فقط یک کلام
سیّدعلی والسّلام
جانم فدای امام خامنهای