الهی هب لی کمال الانقطاع الیک.
شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام.
سلام بر معتکف پرده ی غیب.
خدایا تو را می خوانم، تو به فقر و فاقه و بی کسی ام ترحم کن.
معتکف با اعتکافش گناهان را حبس می کند.
خدایا از بلایای فرهنگی و اخلاقی در امانمان بدار.
خدایا ما را ببخش. شاید آخرین سجده ی مان باشد.
خدایا اگر پس از سه روز عبادت و گریه ما را نبخشیده باشی دیگر چه کنیم؟
گویی حوادث یوم الحساب پیش چشمانمان است ...
بدون شرح
عکسی که لوگو از آن انتخاب شده است.
ای زمین فکه! روز آشکار شدن رازها گواهی بده که حرمت قدمگاه شهیدانمان را پاس داشتیم.
تو با این چشمان ظاهربینت گمان میکنی که دوکوهه اکنون خالی از سکنه است، اما بدان که شهیدان از این پادگان دل نکندهاند؛ و اگر چشم دلت باز بود، شهیدانِ
دو لشکر 17 علی بن ابی طالب(ع) و 27 محمد رسول الله(ص) را میدیدی که دوکوهه را تنها نگذاشته اند.
در طول سفر آقا مهدی با ما بود. اگر چه در سرزمین خیبر و دیگر مناطق، نام او کمتر بر زبانها جاری شد و حتی در فکه که لشکر 17 علی بن ابی طالب(ع) مستقر بود، حتی تصویری از آقا مهدی زینالدین به چشم نمی خورد. اما من در طول سفر و در فکه مهمان آقا مهدی بودم.
این تابلو نوشته حرف آخر را زده است. مشکل از معرفت ماست!
کجایند مردانی که با عشق به لقای پروردگار، به زمین پر از آتش و دودِ نبرد، قدم می گذاشتند؟ کجاست قایقهای روشن و عطر دل انگیز بنزین و دود خاکستری موتورهای قایق و همهمهی رزمندگان؟ کجاست آن شور و هیجان؟
عشق به خداست که سختی ها را آسان می کند؛ آری کار برای خدا خستگی ندارد!
انّ النّفس لامارة بالسّوء الّا ما رحم ربی. خدایا تو خود یاریمان ده!
این جماعت آواره ی کوه شهیداناند. ساحل اروند در چشم زائران، اعتبارش را از رزمندگانی گرفته است که بهترین بندگان خدا بودند و این خاک و آب نقطهی رهایی شان به سوی دوست و آغاز تاختشان علیه دشمنان بود.
خدایا تو را سپاس می گوییم که به دیدگاه شهیدانمان رهنمون شدی. همین جا بنشین برادر و در برابر حق، پیشانیات را بر نیهای مرطوب ساحل اروندرود بگذار و گناهانت را اعتراف کن و از حضرتش توفیق بطلب. آنگاه بکوش تا راه شهیدان را ادامه دهی.
لباس فرم شهید محمد علی جهان آرا در موزهی دفاع مقدس خرمشهر است، اما گمان مبر که جهان آرا زنده نیست و اگر نوجوانان خرمشهری او را نمی شناسند، از عدم حیات مسئولان است. اگر محمد جهان آرا زنده نیست، پس او که در مسجد جامع، با لبانی خندان و چشمانی نگرانِ فرهنگ جامعهی اسلامیمان، به زائران خوش آمد می گفت که بود؟!
آن برادر که خودکار خواست، تو و برادرت «ادیب» همزمان خودکاری بیرون کشیدید و تعارفش کردید؛ و بعد تو گفتی که ما همه مسلح ایم! تو حرف خنده داری نزده بودی و تعجب کردی که چرا خندیدند؟ ما اکنون به همین قلم مسلح ایم و تا آخرین قطرهی خون(!) خواهیم نوشت.
کفشها را از پا بیرون بیاور خواهرم و ساکت باش تا آخرین زمزمههای به معراج رفتگان را بشنوی؟ شنیدی؟ اگر پاسخت منفی است، زیارتت را اعاده کن خواهرم!
ما خود نمی رویم رَوان از قَفای کَس او می بَرَد که ما به کمَند وی اندریم
اینجا مزار شهدای هویزه و زیارتگاه دانشجوی شهید سید حسین علم الهدی و یارانش میباشد. بسیجی، مطیع ولایت است و عهدش را با خون امضا کرده است و این چنین است که از دشمن و اسلحه و تهدیداتش واهمه ندارد.
تو چه می دانی که در برهوت سوزان فکه عطش چه معنایی دارد؟ این را از برادر آذری زبانی بپرس که نتوانسته وعدهاش را به دوستان مجروحش عملی کند و تنهایشان گذاشته تا در غربت سوزان رملهای داغ فکه به سوی دوست پربکشند؛ و تقدیرش این است که هر سال بیاید و روایت کند و بسوزد. او نیک می داند که مخاطبین، هر چه هم ضجه بزنند و اشک بریزند و از خود بیخود شوند، باز معنی عطش را در رملهای داغ فکه نخواهند دانست. بیهوده تلاش نکن برادرم و خواهرم! تو نمیدانی که عطش چیست! فقط به یاد داشته باش که در همین نقطه و در محضر شهیدان، از گناهانت توبه کردی و وعده کردی که سال آینده سبکبار زائر این دیار شوی.
به یاد داشته باش!
پی نوشت: سفر همیشه آموزگار خوبی بوده است. در سفر چند روزهی اخیر در همراهی خواهران دانشجویم دانستم که در هر حال باید بنویسم؛ چرایش بماند برای خودم! مینویسم؛ بدون توجه به حاشیهها و آنچه تا کنون گذشته است و بدون در نظر گرفتن خط و مشی ِ این و آن.
از نظر بازی ما بی خبران حیران اند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند (حافظ)
دیشب که شب ولادت امام رضا – علیه السلام – بود، در حالی که به یاد تمام دوستان اینترنتی بودم به زیارت حرم مطهر حضرت معصومه – سلام الله علیها – مشرف شدم. تمام دوستان را، تا آنجا که حافظه یاری کرد، نام بردم و دعا کردم و بعد هم از طرف همه و به نیت کسانی هم که احتمالاً نامشان از قلم افتاده بود، ادب زیارت را به جا آوردم.
اینها را گفتم که عزیزانم یادشان باشد برادر خود را از دعای خیر فراموش نکنند. باور کنید وقتی می نویسم دعا بفرمایید، از روی عادت یا تعارف نیست، بلکه به این دلیل است که واقعاً به دعایتان احتیاج دارم. به ویژه یک مورد در نظرم هست که امیدوارم با دعای شما خوبان، به هدف اجابت برسد؛ پس حتماً دعا بفرمایید.
به دلیل ممنوعیت تصویر برداری، دوربین حرفه ای به همراه نداشتم، اما با یک گوشی تلفن همراهِ ارزان قیمت، چند عکس گرفته ام که اگر مایل بودید مشاهده بفرمایید. اگر حرم خلوت به نظر می رسد به این دلیل است که ساعت حضور ِ این جانب، بعد از نیمه شب بوده است.
هدف: آسمان مقابل
نمایی از صحن امام خمینی (ره)
مرقد حضرت آیت الله بروجردی (ره)
شیعیان هنوز عزادار حضرت آیت الله تبریزی (ره) هستند.
ایشان در جوار عارف برجسته، حضرت آیت الله بهاء الدینی (ره) مدفون شده اند. قبر نزدیک تر، متعلق به شیخ المجتهدین، حضرت آیت الله اراکی (ره) است.
بدون شرح
شرح این عکس با شما، منتظرم!
مرقد شیخ شهید ثانی اشراق، حضرت علامه شهید مرتضی مطهری (ره) هیچ گاه از زائر خالی نیست، حتی ساعت 1 بامداد.
این هم مزار مطهر استاد تفسیر علامه مطهری، صاحب تفسیر عظیم المیزان، حضرت علامه طباطبایی (ره).
مجلس بی ریاست. جماعتی از زائران به بخشی از صحن موصوف به دارالقرآن پناه آورده و آرمیده اند. ظریفی می گفت: نشان عاشق آن باشد که شب با روز پیوندد / تو را که خواب می گیر نه صاحب درد عشاقی!
السلام علیک یا فاطمه المعصومه
ضریح مطهر را از مقام بالاسر می بینید. نماز در این مکان را مجوز بهشت گفته اند!
یا فاطمه اشفعی لی فی الجنه.
این جماعت نیمه شب اینجا چه می خواهند؟!
این دو جوان در گوشه ای دنج، قرآن عظیم را گشوده بودند و با سرعت از روی ترجمه ی آن می نوشتند. چیزی شبیه یک تحقیق تکلیفی. خلوتشان را بر هم نزدم.
معلوم بود که به حاجتی از راه دور آمده است. عیالش استراحت می کرد و خود به قصد عبادت در حال تجدید قوا بود.
نمایی از صحن مسجد اعظم.
تابلو اعلانات در این وقت شب نیز مشتری دارد.
نمایی از صحن عتیق.
یکی از کفش داری های صحن عتیق.
این وروجک ها هم برای زیارت آمده بودند.
در صحن مطهر و در هوای سرد به همراه خانواده و اقوام با آب سرد وضو می گرفت و از صفای وضو با آب سرد زمستان سخن می گفت!
والسلام علیک یا بنت رسول الله (ص).
نمایشگاه بین المللی کتاب و نمایشگاه مطبوعات امسال هم به پایان رسید. در عرصه ی دفاع مقدس کارهای خوبی عرضه شده بود. اما هنوز معضلاتی هست. به عنوان مثال با وجود تأکید فراوان مسئولین، هنوز یک رمان قابل اعتنا در این زمینه نوشته نشده است. آنها هم که چشمگیر بوده، واقعیت های دفاع مقدس و ارزش ها را نادیده گرفته اند و در عوض به تردیدها و خشونت های ظاهری جنگ (آن هم با شعار واقعیت) پرداخته اند.
هنوز در عرصه ی ادبیات دفاع مقدس کسانی بر مسند کارند که اعتقادی به مجموعه هایشان و اهداف نظام ندارند. انتقاد می کنند، می شورند، آثار ضد جنگ خلق می کنند و در عین حال در مراسم مختلف حاضر می شوند و جایزه هایشان را می گیرند. صحبت از کسانی است که آثارشان دل مسئولین و ایثارگران را به درد می آورد، عالی ترین مسئول نهادی که در آن حقوق می گیرند آثار ایشان را ضدارزشی می داند، ولی همچنان به ادبیات دفاع مقدس آویزان اند. (به یاری خدا در آینده به جزئیات بیشتری اشاره خواهد شد.)
عشق فقط یک کلام
سیّدعلی والسّلام
جانم فدای امام خامنهای