حرف نخست – 4/1/1386
بهار آمده، حیات رنگ تازگی گرفته و «روایت فجر» هم کمی تغییر کرده است. از این پس در ستون نامحرمانه برخی ناگفتهها را خواهید خواند و «روایت فجر» نیز مسیر پیشین را پی خواهد گرفت (به جز این یادداشت که در دو ستون مشترک است). نامحرمانه در موضوعهای گوناگون نوشته میشود و اکنون برای داوری در بارهی آن زود است. خوشحال میشوم که اساتید، بزرگان و عزیزان در مورد تغییرات گرافیکی وبلاگ نظر بدهند و اشکالها را گوشزد کنند. آرشیو کامل نامحرمانه ...
آن شب قدری که گویند اهل خلوت + نوشته شده در پنجشنبه 20/7/1385 6:57 عصر
امشب است
برمی گردم.
اعلام کرده بودم که به میهن بلاگ نقل مکان می کنم. در این زمینه گفتنی است:
- این دومین مورد اختلاف با سیاست گذاران پارسی بلاگ است.
- به سخن دوستانی که به این گونه رفتن اعتراض داشتند احترام می گذارم.
- این وبلاگ را ذره ذره ساختم و سخت است که دوباره در پایگاهی دیگر بتوانم چنین موقعیتی ایجاد کنم. به ویژه که گرفتاری هایم افزون شده است.
- برمی گردم و در امر مهم دفاع مقدس دوباره تلاش می کنم و حرکت ناقص خود را پی می گیرم: برگ سبزی تحفه ی درویش.
- تلاش می کنم به گونه ای فعالیت کنم و موضع بگیرم که موارد اختلاف به سه نرسد.
از نظر بازی ما بی خبران حیران اند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند (حافظ)
این وبلاگ تعطیل
شد.
پی نوشت: نمی گویم چرا می روم، اما می گویم کجا می روم. خانه ی جدید من: ن و القلم
در وبلاگ مسافر یکی از این شش میلیارد نوشتم که گاهی باید رفت. مثل آب که طراوتش در روان شدن است. انتظارات دوستان از این وبلاگ به گونه ای است که خودم را راضی نمی کند. به وبلاگ جدید می روم. با رویکردی عمومی تر و یک نشان هم از پارسی بلاگ با خود می برم: کد اوقات شرعی پارسی بلاگ را در ن و القلم کپی کردم تا به یاد اینجا باشم. اگر به آنجا تشریف ببرید و تاریخ نخستین مطلب را ببینید خواهید دید که مدت هاست بین رفتن و ماندن مردد هستم. دوستان خوبم! در وبلاگ جدید نام میرزا را برای خود برگزیده ام و معلوم نیست که میرزای ن و القلم خیلی هم عاقل باشد: دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد! دعا بفرمایید.
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
اشاره: وبلاگ انفجار سنگ (لابد در راستای هم دلی؟!) به یکی از نظرات این جانب در مورد شعری خرده گرفته است. مخاطبین روایت فجر کم و بیش در جریان امر هستند. درج پیام این جانب و ذکر نکاتی در این زمینه ضروری به نظر می رسد.
پیام این جانب: به نام خداوند جان و خرد. بحثی با مدیریت داشتیم که دوستان کم و بیش در جریان اند. شعر (تو ننگ عربی...) از یک سو سید حسن را غیر مستقیم هجو می کرد و از سوی دیگر پاسخ غیر عاقلانه ای به شاهان سعودی داشت. این هم کوته بینانه بود چون در جهان شاهان سعودی را نماد اسلام می دانند و ما در برخورد با هر پدیده باید بازتاب جهانی اش را فکر کنیم. در غربی که مردمش فرق ایران با ایراک (عراق) را نمی فهمند و درست نمی دانند صدام متعلق به کدام است و خمینی متعلق به کدام، چنین برخوردهایی را غول های رسانه ای به اختلاف و تزلزل مسلمین جا می زنند و به همین راحتی قافیه جنگ روانی از دست می رود. شاهد هم از غیب رسید. سید حسن نصر الله مطالب در خور تاملی گفته است: وی در واکنش به صدور فتوای روحانیون عربستان سعودی که کمک به حزب الله را تحریم کرده بودند، گفت: برخی اظهارات یا مواضع یا فتواهایی صادر می شود که بر وحدت موضع یا ارزشی بودن نبرد تاثیر میگذارد که نباید تحت تاثیر قرار بگیریم و درباره هرگونه واکنش نامناسب به این اظهارات و فتواها هشدار می دهم زیرا واکنشهای نامناسب ما مانند همان فتوایی خواهد بود که در نهایت به نفع دشمن ما و دشمن امت ما خواهد بود. [فارس نیوز] کاربران گرامی! مسئولین ارجمند! به هوش باشید!
توضیحات: 1- اشکالی که من به شعر «تو ننگ عربی ...» گرفتم، در جمع دوستان و متخصصین مورد تأیید قرار گرفت، اما بنا به علاقه ی عوام به این شعر، بهتر دانستیم که موضوع را پی نگیریم.
2- این جانب گفته بودم که حتی بیان مطالب غلط از زبان یک شخصیت منفی و دروغ گو نیز می تواند در ذهن ها تبعات منفی داشته باشد. وقتی دوست ارجمند، مدیر محترم پارسی یار، جناب آقای فخری قبول نکردند، داستانی نوشته شد [لینک] که طی آن نظر این جانب اثبات شد و به تأیید آقای مدیر پارسی بلاگ نیز رسید.
3- مهم تر از همه، وبلاگی که به نظر من ایراد گرفته، گفته است که این جانب روی وحدت مسلمین نظر داشته ام. اگر ایشان کمی – فقط کمی – دقت می کرد، متوجه می شد که آن جمله نقل قول از سید حسن نصرالله بود!!! به عبارت دیگر، طرف مطلبی نوشته است و تیتری انتخاب کرده است (وحدت با چه کسی؟) که از این جانب غلط بگیرد، در حالی که کل مطلب انتقادی اش، علیه سید حسن نصرالله است. (بار دیگر به نظر این جانب در ابتدای مطلب و لینک فارس نیوز مراجعه شود.) امید است دوستان اگر همراه مقاومت نیستند و سید حسن را، ولو در حد یک جمله و در ویک وبلاگ کم مخاطب(!) تأیید نمی کنند؛ دست کم تضعیفش نکنند. فعلاً همین!
این داستان حذف شد. بنا به اینکه واقعاً قبول دارم به پارسی بلاگ لطمه زده است. دوستان دیدند که در یک داستان کوتاه، جملات موهن حتی اگر از زبان یک شخصیت دروغ گو و منفی بیرون بیاید، چگونه می تواند لطمات غیر قابل جبران در پی داشته باشد. همان گونه که کسانی از من خواسته اند به بحث خاتمه دهم، شایسته است از دیگر کاربران نیز خواسته شود که بحث را رها کنند و مطالبی که در این باب نوشته اند حذف نمایند.
من از انتهای جنون آمدم من از زیر باران خون آمدم
از آنجا که پرواز، یعنی خدا سرانجام و آغاز، یعنی خدا*
چهارده سالم تمام نشده بود که عازم جبهه شدم. در جنگ به بلوغ جسمی رسیدم. اگر به کمال بلوغ عقلی هم می رسیدم اکنون در میان شما نبودم و کسی می بایست سرگذشتم را روایت کند. اما هر چه دارم از آن دوران دارم. همه ی زندگی ام را مدیون چند صباحی هستم که در میان رزمندگان گذراندم. مثل یک دوربین که از تصاویر چیزی نمی فهمد، خاطراتی را در ذهن ثبت کرده ام. دلم می خواهد همه چیز را همان گونه که اتفاق افتاده شرح دهم. نه کمتر و نه بیشتر. تلاش می کنم از قالب های هنری هم بهره بگیرم، تا خدا چه بخواهد؟!
امیدوارم اینجا به دکّانی برای خودنمایی تبدیل نشود. از خدا می خواهم که توفیق دهد هر چه در این وبلاگ می نویسم خالصانه باشد و فقط برای رضای خودش بنویسم. از خدا می خواهم کوتاهی هایم را در این سال ها ببخشد. نمی خواهم مثل بعضی ها فقط در غم آن دوران مویه کنم و همه چیز را از دست رفته بدانم. خدا را شکر که ماندیم و این روزها را دیدیم. ماندیم و پیش رفت کشور را به چشم خود دیدیم. ماندیم و اعتلای نظام جمهوری اسلامی را شاهد بودیم. ماندیم و ذلت دشمنان و تحقق فرمایش حضرت امام خمینی (ره) را دیدیم که فرمودند:«امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.»
اما چاره ای نیست جز اینکه به یاد بیاورم کلید در دست خودم بود و گمش کردم. می توانستم به جمع شهدا بپیوندم و قصور کردم. چرا و چگونه اش بماند برای بعد.
اکنون از خدا می خواهم که توفیق شهادت را به این روسیاه عنایت کند. امیدوارم خدا توفیق دهد در باقی عمر خدایی بیندیشم و خدایی زندگی کنم. شما هم دعا کنید.
نمی خواهم مشخصات کامل خود را بگذارم. اما ممکن است عکس هایی از آن دوران بگذارم. ممکن است دوستان قدیم بنده را بشناسند. خواهشم این است که به عنوان یک هم رزم رازدار باشند. کسان دیگری هم اگر شناختند یا حدس زدند لطفاً همراهی کنند. بگذارید همین طوری ناشناخته حال کنیم.
*. دو بیت ابتدای مطلب از: علیرضا قزوه.
عشق فقط یک کلام
سیّدعلی والسّلام
جانم فدای امام خامنهای